شایستهنیا و نوهاش؛دیداری از جنس دل…
در حاشیه یک افتتاحیه/پدربزرگ نابینا و نگاهی که با دل میدید

مراسم که به پایان رسید من و دکتر عمادی-مدرس دانشگاه غدیر- در حال گفتوگو با ایشان بودیم که نوه خردسالشان را که چندماهه بود و همراه پدر و مادرش آمده بود نزدشان آوردند.
آقای شایستهنیا او را در آغوش گرفت، بوسید و با مهربانی بیحدی نوازش کرد. صحنهای کاملاً طبیعی؛ پدربزرگها و مادربزرگها همیشه بچهها را بادام میدانند و نوهها را مغز بادام!
اما در همان لحظه ذهنم درگیر شد: انسانی که جهان را با چشم نمیبیند، نوهاش را چگونه در خیال میبیند؟ در ذهنش چه تصویری از چهره او میسازد؟ شاید او برخلاف ما که صورتها را با رنگ و شکل میشناسیم، نوهاش را با لمس گونههای نرم، با گرمای نفس، با تپش کوچک قلبی که روی سینهاش میتپد، میبیند.
شاید در دنیای او دیدن معنایی دیگر دارد؛دیدنی عمیقتر، شفافتر، از جنس دل. و همانجا فهمیدم: بسیاری مواقع روشنترین نگاهها از چشمانی میتابد که شاید هیچگاه چیزی ندیده باشند..





